۱. در قول به بیآغازی جهان، اما مقصود فیلسوفان از این نام غیر از آن است که متکلمان ایشان را به سبب آن تکفیر کردهاند. مقصود ایشان از بیآغاز [قدیم] آن چیزی نیست که دارای علتی نیست، بلکه آن چیزی است که زمانِ وجودش را آغازی نیست.
۲. در انکار آگاهی خدا به جزئیات، این گفته، عقیدهی ایشان نیست.
۳. در انکار معاد جسمانی نیز، این مسأله نزد ایشان از مسائل نظری است، و خود غزالی نیز در جاهای دیگری، غیر از این کتابش، در تکفیر به اجماع تردید کرده است.
اما چنانکه میبینی، همه اینها سخنان دروغآمیزی است. شکی نیست که این مرد درباره شریعت خطا کرده است. همانگونه که دربارهی حکمت خطا کرده است».[۲۰۲]
در کتاب دیگری ابنرشد چنین میگوید که «ابوحامد درباره شرع و حکمت خطا کرد، هر چند قصدش خیر بود و گروهی جویای نکوهش حکمت و گروهی جویای نکوهش شریعت و گروهی جویای جمع میان آن دو بودهاند، و چنین پیداست که این یکی از مقاصد وی از کتابهایش باشد، و دلیل بر اینکه قصد وی از این کار آگاهانیدن ذهنهاست، این نکته است که وی در کتابهایش پایبند مذهبی معین، نیست؛ بلکه با اشعریان، اشعری است، و با صوفیان صوفی است، و با فیلسوفان فیلسوف است».[۲۰۳] بنابراین وی همان داوری را بار دیگر، دربارهی غزالی، در اینجا نیز تکرار میکند.[۲۰۴]
۳-۳٫ علیّت از نظر ابنرشد
ابنرشد مانند هر فیلسوف دیگری به بحث از علیّت پرداخته است. برای آشنایی با دیدگاه ابنرشد در باب علیّت، ابتدا به بررسی اجمالی مسألهی هفدهم تهافت التهافت پرداخته و پس از آن مباحثی تحت عنوان رابطهی ضروری بین سبب و مسبب، سببیت و اعجاز، علیّت و هدفداری، علیّت و اتفاق، علیّت و حد و برهان، علیّت و اثبات خداوند، ابطال قول به عادت و … به تبیین دیدگاه ابنرشد در برابر غزالی، خواهیم پرداخت.
۳-۳-۱٫ مروری اجمالی بر مسألهی هفدهم تهافت التهافت
ابنرشد پس از بیان سخنان غزالی در مسألهی هفدهم، ابتدا به غزالی در مورد علومی که به عنوان طبیعیات بیان نموده است، اشکال مینماید که برخی از این علوم اساساً باطل هستند؛ همانند علم طلسمات، و برخی وجودشان مشکوک است مانند کیمیا.
ابنرشد در مورد معجزه که بیان اصلی مسألهی هفدهم را تشکیل میدهد، معتقد میشود که قدمای فلاسفه به دلیل اینکه معجزه از مبادی شرایع است و ملتزم شدن به مبادی شرایع از فضایل است، سخنی در مورد معجزات نگفتهاند و آنچه غزالی به نقل از فلاسفه در مورد معجزات بیان نموده، همه پرداختهی ابنسینا است و کسی غیر از او چنین نظری ارائه نداده است. از نظر ابنرشد، معجزه حقیقی پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همان قرآن است که برای همیشهی زمانها معجزه خواهد بود و البته طریقهی تصدیق پیامبران توسط خواص، غیر از طریقی است که عوام به آن متمسک میشوند.
ابنرشد قول غزالی را در نفی سببیت، قولی سوفسطایی میداند. زیرا اشیاء دارای ذوات و صفاتی هستند که به واسطهی آن، دارای افعال مخصوص می شوند. نفی این صفات و افعال، نهایتاً منجر به نفی طبیعت شیء و عدم آن خواهد شد. پس آتش مثلاً همواره مادام که نام آتش بر او اطلاق شود، فعل سوختن را در مجاورت شیء قابل سوختن انجام خواهد داد. مگر اینکه مانعی باشد. از آنجا که عقل چیزی جز ادراک موجودات بوسیلهی علل آنها نیست، لذا منکر اسباب شدن، منکر عقل شدن است و همچنین معرفت به پدیدهها جز از طریق علل آنها میسر نیست. لذا منکر اسباب شدن در حقیقت رفع و نفی علم خواهد بود. و کسی که چنین نماید قول خود او نیز ضروری نخواهد بود.
در مورد لفظ عادت، ابنرشد سه وجه را در نظر میگیرد:
الف) عادت موجودات ب) عادت ما ج) عادت فاعل (خداوند)
نهایتاً عنوان مینماید اگر مراد عادت موجودات باشد این در حقیقت همان طبیعت موجودات است. و فلاسفه اینگونه عادت را نفی نمینمایند. از آنجا که ابنرشد فیلسوفی مؤمن است، عنوان میکند که اسباب و علل موجود فی نفسه مستقل نیستند، بلکه فاعلی خارج از آنهاست که فعل او شرط در فعل اشیاء و شرط در وجود آنهاست. ابنرشد معتقد است آنچه به فلاسفه نسبت میدهند که در مبادی مفارقه اختیار وجود ندارد، نسبتی ناروا است. زیرا هر فاعل عالمی دارای اختیار است ولی اختیار انها چیزی در جهت تکمیل ذات آنها نیست؛ زیرا آنها از نقص مبری هستند، بلکه برای رفع نقص موجودات است. و اگر متکلمین، ارادهی فاعل را بدون ضابطه بدانند در تمام آنچه که غزالی به عنوان اعتراض بر خود آورده است، بر آنها وارد خواهد بود. زیرا علم یقینی، شناخت شیء است آنچنانکه هست. اگر در وجود چیزی جز امکان دو امر متقابل نباشد یعنی امکان داشته باشد که یک شیء همواره به گونهای دیگر غیر از آنچه هست، پیدا شود دیگر علم ثابتی به اشیاء نخواهد ماند.
توضیح غزالی در بیان خلق علم در ما صحیح است، اما این امر بواسطهی این است که موجودات، خود دارای طبیعتی هستند و علم بما هو علم تعلق به طبیعت محصله خواهد داشت و جهل ما به ممکنات در نتیجهی جهل به این طبیعتها است.
از آنجا که
برای دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت fumi.ir مراجعه نمایید. |
غزالی مشاهده نموده است که نمیتواند صفات مخصوصهی هر شیء را که بواسطهی آن موجود، موجود میگردد انکار نماید، تسلیم شده و موضوع خود را تغییر میدهد. این تغییر موضوع دو گونه است:
الف) ممکن است این صفات در اشیاء باشند ولی تأثیر آنها نباشد. مانند اینکه، آتش با حرارت آن باشد ولی شیء که نزدیک آن شود نسوزد، اگر چه شأن آن سوختن باشد.
ب) صور خاص، مادهی خاص ندارد.
ابنرشد در مورد اول میگوید این امری نیست که فلاسفه آن را انکار نمایند؛ زیرا ممکن است امری خارجی مانع بروز آن حالت گردد. همانند طلق که جلوگیری از اثر آتش میکند. و در مورد دوم میگوید قوام اشیاء از دو صفت جنس و فصل است که نفی هر کدام موجب نفی شیء میگردد. همچنانکه رفع نطق یا حیوان بودن، موجب نفی انسان میگردد. در این مورد بین فلاسفه و متکلمین، اختلافی نیست. لکن فلاسفه صفت عامه [جنس] را شرط صفات خاصه میدانند، ولی متکلمین چنین چیزی را قبول ندارند. آنها تبدیل صورتی به صورت دیگر، بدون وسایط را، پذیرفتهاند ولی فلاسفه چنین چیزی را مغایر با حکمت پروردگار میداند.[۲۰۵]
۳-۳-۲٫ ابنرشد و رابطهی ضروری بین علّت و معلول
ابنرشد در نقد گفتار غزالی در مسألهی هفدهم تهافت التهافت پس از بیان نظرات غزالی در این باره نظرات و آرای خود را مطرح میکند. از مجموع بیانات ابنرشد میتوان این مطلب را استنباط کرد که نزد ابنرشد اساساً رابطهی ضروری بین علّت و معلول، رابطهای است که عقل همواره بر آن تأکید دارد. ابنرشد در نقد غزالی چنین بیان میکند که «انکار وجود علتهای فاعلی که در میان محسوسات مشاهده میکنیم، سخنی است مغلطه آمیز و گویندهی آن یا چیزی را به زبان انکار میکند که در دل خود قبول دارد، و یا اینکه بر شبههی مغلطه آمیزی گردن نهاده است و دچار سفسطه شده است. زیرا هر کسی منکر این امر شود، نمیتواند بگوید هر فعلی، فاعلی دارد. از اینجا میتوان فهمید که چرا ابنرشد در «فصل المقال» و دیگر کتب خود، اساس تفکر اشاعره را بر سفسطه میداند. در نظر ابنرشد کسی که ضرورت بین سبب و مسبب را نفی کند در حقیقت، جز عناد با حق گام دیگری برنداشته است. به همین جهت در انتقاد از اشاعره بیان میکند:
«بسیاری از اصول و ضوابطی که اشعریان بنیاد معارف خود را بر آن نهادهاند، اساس سوفسطایی دارد، زیرا بسیاری از ضروریات علمی را منکرند؛ مانند اعتقاد به ثبوت اعراض و تأثیر اشیاء در یکدیگر و استناد مسببات را به اسباب»[۲۰۶]
همچنین ابنرشد در تفسیر مابعدالطبیعه در همین رابطه چنین مینویسد:
از آنجا که هدف از علم کلام یاری کردن نظریاتی است که از قبل صحت آنها پذیرفته شده است، لذا صاحبان علم کلام به هر نوع گفتاری که پیش آید، آن نظریات را یاری مینمایند. خواه مغالطه و نافی قواعد اولیه باشد یا جدلی و خطابی و یا شعری … مانند انکاری که آنها در باب وجود طبایع و قوا مینمایند، همچنین نفی ضرورتهای موجود در طبیعت انسان. و هر انکار ضرورتی که اسباب محسوس فاعلی و انکار ضرورتی که بین اسباب و مسببات ادراک شده است.
مشهود است که در دیدگاه ابنرشد، رابطهی ضروری بین سبب و مسبب و وجود خواص ثابت معین برای اشیاء امری پذیرفته شده است. همین امر منجر به نقد طریقهی اشعری و به تبع آن غزالی شده است. لذا در کتاب تفسیر مابعدالطبیعه در این مورد چنین مینویسد:
«برخی از مردم قوه را که از لحاظ زمانی مقدم است بر آنچه این شیء قوهی آن است، انکار میکنند و چنین میپندارند که شیء و قوهاش با یکدیگر پیدا میشوند. از این گفتار لازم میآید که اصلاً قوهای نباشد؛ زیرا قوه مقابل فعل است و ممکن نیست که با یکدیگر پیدا شوند.»[۲۰۷]
ابنرشد در تهافت التهافت بر این امر تأکید مینماید که شیء موجود شناخته نمیشود مگر از ناحیهی اسباب ذاتی آن و بدون این اسباب نمیتوانیم موجودی را از موجودات دیگر تمییز دهیم، از باب مثال آتش فعل معین دارد و همچنین آب نیز یک کار معین، و بدون در نظر گرفتن این اسباب ذاتی و صفات اصلی یک شیء، همهی اشیاء یک شیء واحدی خواهند شد.
ابنرشد در تهافت التهافت میگوید «و أیضاً فماذا یقولون فی الاسباب الذاتیه التی لایفهم الموجود إلّّا بفهمها، فإنه من المعروف بنفسه أن للأشیاء ذوات و صفات هی التی اقتضت الأفعال الخاصّه بموجود موجود، و هی التی من قبلها اختلفت ذوات الاشیاء و أسماؤها و حدودها. فلو لم یکن له طبیعه تخصه لما کان له اسم یخصه و لا حد و کانت الأشیاء کلها شیئاً واحداً و لا شیئاً واحداً …»[۲۰۸]
در دیدگاه ابنرشد هر چیزی دارای طبیعت مخصوص و فعل معین است. این امر به وضوح در اشیاء مادی آشکار میشود؛ زیرا قوا و نیروهایی که دارای ادراک نیستند، در صورت عمل فاعل و نبودن مانع، نتیجهی آن که تأثیر فاعل و تأثّر منفعل است، پدید خواهد آمد. و این رابطه، امری ضروری است که انفکاک آن محال بوده و نفی آن در حقیقت نفی موجودیت موجودات و نهایتاً نفی صانع حکیم است.[۲۰۹] ابن رشد در کتاب الکشف عن مناهجالادله میآورد «من جحد وجود ترتیب المسببات علی الاسباب فی هذا العالم فقط جحد الصانع الحکیم، تعالی عن ذلک علواً کبیراً»
ارسال شده در دستهها پایان نامه های سری دهم